حکایت
گویندروزی حضرت ادم نشسته بود سه نفر سفید سمت راستش وسه نفرسیاه سمت چیش نشسته بودند.
به یکی از سفید هاگفت تو کیستی ؟ گفت :عقل
یرسید جایت کجاست؟ گفت:مغز
ازدومی یرسید توکیستی؟ گفت: مهر
یرسید جای توکجاست؟ گفت: دل
ازسومی یرسید توکیستی؟ گفت:حیا
گفت جایت کجاست؟ گفت:چشم
سیس به جانب چب نگریست واز یکی از سیاه ها سئوال کرد:
توکیستی؟ گفت:تکبر
یرسیدجای توکجاست؟ گفت: مغز
یرسیدباعقل یکجایید؟ گفت: من که امدم عقل می رود.
ازدومی سئوال کرد توکیستی؟ گفت:حسد
محلش راسئوال کرد،جواب داد:دل
یرسید با مهر یک مکان دارید؟
گفت:من که بیایم مهر خواهدرفت.
ازسومی یرسید توکیستی؟ گفت: طمع
یرسیدجایت کجاست؟ گفت:چشم
یرسید باحیا یکجاهستید؟
جواب داد: چون من داخل شوم حیا خارج شود.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۲ ساعت 14:20 توسط بهرام
|
دوستان سلام