مجنون
عشق، آن شب ،مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او پرزلیلا شد دل پرآه او
گفت: یارب از چه خوارم کرده ای برصلیب عشق، دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای واندراین بازی شکستم داده ای
نیشترعشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم ،تو مجنونم نکن
مرداین بازیچه دیگرنیستم این تو و لیلای تو ،من نیستم
گفت ای دیوانه ،لیلایت منم دررگ پیداوپنهانت منم
سالهاباجورلیلاساختی من کنارت بودم ونشناختی
عشق لیلا دردلت انداختم صدقمارعشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا،نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم درحسرت یک یاربت غیرلیلا برنیامد ازلبت
روز وشب اوراصداکردی ولی دیدم امشب بامنی، گفتم بلی
مرد راهش باش تا شاهت کنم صدچولیلی کشته درراهت کنم
دوستان سلام