معاويه روزى از عقيل در باره على عليه السلام مطالبى مى‏پرسيد عقيل جريان حديده محماة را بمعاويه شرح داد معاويه گفت:رحم الله ابا حسن فلقد سبق من كان قبله و اعجز من ياتى بعده (8) . (خدا رحمت كند على را كه برپيشينيانش سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و در مانده نمود) .

جار الله زمخشرى كه از فحول علماء و مفسرين اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است ميگويد در حديث قدسى وارد است كه خداى تعالى فرمايد:

لا دخل الجنة من اطاع عليا و ان عصانى،و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنى. (داخل بهشت ميكنم آنكس را كه اطاعت على را نمايد اگر چه مرا نا فرمانى كند،و داخل دوزخ ميكنم كسى را كه على را نافرمانى كند اگر چه مرا اطاعت كرده باشد)

آنگاه زمخشرى ميگويد اين رمزى نيكو است چه دوستى و حب على عليه السلام ايمان كامل است و با وجود ايمان كامل اعمال سيئه بايمان زيان نميرساند و اينكه خداوند ميفرمايد اگر چه بمن عصيان نمايد او را ميآمرزم براى اكرام مقام على عليه السلام است.و اينكه فرمود بآتش در افكنم آنكس را كه با على عصيان ورزد اگر چه مرا اطاعت كند براى اينست كه هر كس دوستدار على نباشد او را ايمانى نيست و طاعت ديگرش از راه مجاز است نه حقيقت زيرا كه ساير اعمال وقتى حقيقى خواهند بود كه بدوستى على عليه السلام مضاف گردد.پس هر كس دوست بدارد على را البته اطاعت كرده است خدا را و هر كس مطيع خدا باشد رستگار گردد بنا بر اين حب على اصل ايمان و بغض على اصل كفر بوده و در روز قيامت جز حب و بغض نيست يعنى حال مردم از اين دو بيرون نيست كه يا دوستدار على هستند و يا دشمن او،دوستدار آنحضرت را سيئه و حسابى نيست و هر كس را حسابى نباشد بهشت منزل و سراى او است و دشمن او را ايمانى نيست و هر كس را ايمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عين معصيت باشد و جايش در جهنم است.پس دشمن على را هرگز از گزند عذاب رهائى نيست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگى نباشد.فطوبى لاوليائه و سحقا لاعدائه.

خوشا بحال دوستانش و بدا براى دشمنانش (9) .

احمد بن حنبل كه پيشواى فرقه حنبلى است گويد:ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلى (10) .يعنى آنچه از فضائل براى على عليه السلام‏آمده بهيچيك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله نيامده است.

ابن جوزى در تذكره خود مينويسد فضائل امير المؤمنين عليه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگريزه بيشتر است و آن بر دو قسم است يكقسم از قرآن استنباط شده و قسم ديگر از سنت طاهره مفهوم ميشود (11) .بعضى از محققين خارجى و مستشرقين نيز ضمن اظهار نظر در باره شخصيت على عليه السلام بولايت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره كرده‏اند چنانكه جان ديون پورت دانشمند انگليسى در باره يوم الانذار (كه شرحش سابقا گذشت) مينويسد كه پيغمبر در پايان كلام اين جملات را با فصاحت و بلاغت بيان كرد كه از ميان شما كدام كس مرا يار و ياور خواهد بود كه اين بار را بر دوش گذارد؟كيست آن مردى كه خليفه و وزير من باشد همانطور كه هارون براى موسى بود؟

افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سكوت ماندند و هيچكدام جرأت نكردند اين عطيه خطير را بپذيرند تا اينكه على جوان و چالاك پسر عم پيغمبر برخاست و گفت من اين دعوت را مى‏پذيرم و وزارت ترا بر عهده ميگيرم.محمد صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين بيانات،على جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسينه‏اش چسباند و (بحاضرين) گفت برادر و وزير مرا ببينيد (12) .

توماس كارلايل انگليسى در كتاب الابطال كه بعنوان قهرمانان بفارسى ترجمه شده است مينويسد ما چاره نداريم جز اينكه او را دوست داشته باشيم بلكه باو عشق بورزيم زيرا او جوانمردى شريف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عين حال از شير شجاع‏تر بود،او عادل بود و در اين امر بقدرى افراط كرد كه حتى جان خود را نيز در راه عدالت فدا نمود (13) .

شبلى شميل با اينكه شخص مادى است ميگويد امام على بن ابيطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردى است كه شرق و غرب،گذشته و آينده نتوانسته است صورتى كه با اين اصل تطبيق كند بيرون دهد.بارون كاراديفو دانشمند فرانسوى گويد:على مولود حوادث نبود بلكه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فكر و عاطفه و مخيله خود او است پهلوانى بود كه در عين دليرى دلسوز و رقيق القلب،و شهسوارى بود كه در هنگام رزم آزمائى زاهد و از دنيا گذشته بود بمال و منصب دنيا اعتنائى نداشت و در راه حقيقت جان خود را فدا نمود روحى بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهى آنرا فرا گرفته بود.

بارى عظمت و حقانيت على عليه السلام بر تمام محققين و علماى جهان اعم از اهل سنت و ديگران ثابت و روشن است و ما براى نمونه بنگارش اين مختصر اكتفا كرديم.